کد مطلب:142043 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:245

هجرت امام حسین از مکه
گرچه حسین (ع) برای آنكه تن به بیعت یزید نسپارد به مكه آمده بود، اما هدف او از این هجرت، تنها سرباز زدن از بیعت نبود، بلكه آن حضرت همواره در پی زمان و


مكانی مناسب میگردید تا به وظیفه انسانی و الهی خویش عمل كند، از اینرو تا هنگامی كه ممكن و میسر بود، از موقعیت خود در مكه بیشترین بهره برداری كرد، سخنان وی با افراد گوناگون، نامه هایش به مردم بصره و كوفه، افشاگریها و روشنگریهایش درباره وجود ظلم و فساد و نابسامانی در جامعه اسلامی و عدم صلاحیت و لیاقت حزب اموی برای زمامداری و رهبری، نشانگر بنیانگذاری نهضتی بود كه به منظور امر به معروف و نهی از منكر شكل می گرفت.

آنگونه كه از روش و منش حسین (ع) به دست می آید، آن حضرت اصلاح جامعه مسلمانان را در گرو قطع شجره خبیثه رهبری و حاكمیت فاسد استبدادی اموی و روی كار آمدن نظام عادل و صالح اسلامی می دانسته است.

بنابراین، شناساندن این آرمان بلند كه در راستای حركت پیامبران و سفیران الهی قرار داشت، به معنی آگاهی بخشیدن به مردم، شناساندن ایده آنها و نشان دادن راه اصلاح بود، و گرنه خود می دانست كه با حضور قدرتهای سیاسی و مذهبی فاسد و شرایط فرهنگی و اجتماعی حاكم بر سرزمینهای اسلامی، پیروزی نظامی بر دشمن امكان ندارد [1] ولی آیا عدم پیروزی نظامی می توانست سبب گردد كه حسین سكوت اختیار كند و بگذارد جامعه اسلامی بنام دین و مذهب در گمراهی بسر برد و باطل در چشم مردمان حق جلوه كند؟

نه، هرگز! او امام و پیشوای مسلمانان است و رفتار و كردار وی الگویی همه مؤمنان در سراسر تاریخ خواهد شد. بنابراین باید یك جریان تاریخی را دوباره زنده كند. و


سنگی را بگذارد كه صدها سال بعد، زیر بنای جامعه اسلامی، قرار بگیرد، با این انگیزه نهضتی را آغاز كرد.

اما آیا شهر مكه هنوز هم برای ادامه نهضت آماده بود؟ آیا اگر او در محیط وحی همچنان باقی می ماند چه می شد؟

تاریخ نگاران گزارش می دهند كه حكومت اموی مكه را سخت برای او ناامن كرده بود. روایت شده كه روز ترویه، عمرو بن سعید بن عاص با قشون بسیاری به مكه آمد، و از یزید دستور داشت كه اگر حسین مقاومت كند، با او بجنگد و چنانچه پیروز شد، وی را به قتل برساند. [2] .

پس حسین (ع) ناگزیر می بایست مكه را ترك كند و به سرزمین دیگری برود، اما این سرزمین كجاست؟ مدینه؟ مكه؟ بصره؟ شام؟ كوفه؟

او مدینه را بخاطر عدم امنیت و فراز از بیعت، پشت سر گذارده بود، گر چه به مردم بصره نیز پیام فرستاده و از آنها یاری طلبید، ولی اوضاع بصره با وجود حاكمی چون عبیدالله بن زیاد و پس از او برادرش عثمان بن زیاد و جو ترور و وحشتی كه ایجاد كرده بودند، هرگز آماده پذیرائی از او نبود، بلكه انتحاری بی سود به شمار می آمد. زیرا آن حضرت را پیش از هر اقدامی و بدون هیچ تمهیدی دستگیر و سركوب می كردند. شهر شام هم كه مركز حكومت معاویه و پس از او یزید بود و حضور نیروی سیاسی و تبلیغاتی چندین ساله رژیم اموی هر حركتی را بی اثر می ساخت؛ از اینرو بیرون آمدن از مدینه و مكه و پناه آوردن به شام، كاری خردمندانه نبود و اصولا نامناسب بودن وضع مدینه، بصره، مكه به خاطر قدرت حكومت مركزی در شام بود.

پس حسین به كجا برود؟


كوفه را انتخاب می كند، زیرا مركز حكومت علوی بوده است و مردم آن، نامه ها نگاشته اند و از او دعوت كرده اند و با مسلم بن عقیل نماینده آن حضرت بیعت نموده اند.

او می داند: با وجود قدرت سیاسی، نظامی و تبلیغاتی بنی امیه، حتی اگر مردم كوفه از وی حمایت كنند، باز هم به پیروزی نظامی دست نخواهد یافت، تا چه رسد به آنكه خود آگاه است و می داند كه چنین نمی شود. پس با وجود آگاهی از عدم پیروزی چرا كوفه را برمی گزیند؟

از نگاه ما این مطلب روشن است، زیرا با آن دعوت نامه های كتبی و شفاهی بسیار، كه مردم كوفه برای حسین (ع) فرستادند، اگر آن حضرت اجابت نمی كرد، مورد سرزنش همگان در تاریخ قرار می گرفت. حسین (ع) با پذیرش دعوت كوفیان، حجت را بر آنان نیز تمام كرد [3] و در ضمن فرصتی یافت برای بیان باورها و رهنمودهایش؛ اگر چه فرجام كار را از پیش می دانست. بدین جهت در نخستین روزهای ماه ذیحجة الحرام كه مسلمانان برای برگزاری مراسم حج به مكه می آیند،


افراد خاندان خویش و گروهی از پیروانش را گرد آورد و برای ایشان خطابه ای این چنین ایراد كرد:

«الحمدالله و ما شاء الله و لا قوة الا بالله و صلی الله علی رسوله، خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة... سپاس و ستایش تنها برای خداوند سزاوار است، و آنچه پروردگار سبحان بخواهد همان خواهد شد و هیچ نیرویی جز با اراده او، وجود ندارد. و درود خدا بر فرستاده او (محمد) باد! براستی مرگ برای فرزندان آدم همان اندازه زیباست كه گردن بند در گردن دختران جوان! - و من برای دیدار گذشتگانم آنگونه مشتاقم كه یعقوب برای یوسف بود.

برای من كشتارگاهی آماده شده است كه از آن دیدن خواهم كرد، و گویا می بینم درندگان بیابانها در سرزمینی میان نواویس و كربلا اعضای پیكر مرا قطعه قطعه می كنند تا شكمهای خود را پر كرده و گرسنگی خویش را فرونشانند. از سرنوشت و روزی كه قلم قضا رقم زده است گریزی نیست:، خشنودی خدا خشنودی ما است. ما خاندان در برابر بلا و آزمون او صبر پیشه می كنیم و او نیز پاداش صابران را به ما می بخشد. گوشت های پیكر پیامبر خدا (اهل بیت) هرگز جدا شدنی نیست، بلكه آنها در محضر خدای سبحان مجموعه ای بهم پیوسته هستند كه روشنی بخش آن حضرت می باشند و وعده های الهی را محقق می سازند.

هان بهوش باشید! هر كس از شما كه آماده است در ره ما از خون خویش بگذرد و جانش را برای دیدار با خدا نثار كند، پس با ما همسفر شود كه براستی من فردا صبح حركت خواهم كرد، انشاء الله!» [4] .


[1] افزون بر اين، وي به علم امامت و وصايت بر آغاز و انجام نهضت خويش آگاه بود، پيغمبر خدا (ص) و اميرمؤمنان (ع) نيز در گذشته اين امر عظيم را در اسلام اخبار فرموده بودند، حضرت امام حسن مجتبي (ع) برادر او نيز آن را اخبار فرموده بود، مادرش حضرت صديقه طاهره دخت پيامبر (ص) و همسر اميرمؤمنان هم از اين رويداد بزرگ سخن مي گفت. (عابدي شاهرودي).

[2] لهوف، ص 27. مثير الاحزن، ص 21.

[3] البته بر اساس مدارك معتبر قيام امام عليه السلام مستند به اينگونه استدلال يا گونه ديگري نبوده چنانكه قيام يا قعود هيچ پيغمبر و هيچ امام و وصي پيغمبري بر اين شيوه مبتني نيست، قيام و قعود انبياء و ائمه معصومين (ع) را نمي توان با استدلالهاي روانشناختي يا جامعه شناختي و يا اخلاق شناسي بشري كه همواره در معرض نقد و ابطالند تفسير كرد، استفاده از چنين رويه تفسيري براي تمهيد و آماده سازي ذهنيتها و انديشه ها شايد روا باشد اما لازم است مقرون به اين بيان باشد كه بشر خطاپذير را آن توان دانش و شناخت نيست كه بر اسرار رفتار و گفتار فرستاده ها و حجتهاي خدا بطور نهائي واقف شود. آنچه به طور كاملا اجمالي مي توان دريافت اين است كه اين برگزيدگان خدا بدون امر يا اذن خدا نه سخن مي گفتند و نه لب فرومي بستند و نيز بي امر يا اذن او نه بر كاري عزم مي كردند و نه آنرا رها مي داشتند.

با اين وصف ما را گريزي از ارائه تحليل و تفسير نيست اما به شرطي كه بر نارسائي آن تأكيد شده و به بيان فوق مقرون گشته و ارتباط آنان با امر و اذن خدا هماره در هر تبييني ملحوظ باشد. (عابدي شاهرودي).

[4] لهوف، ص 26.